۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

30 ضربدر 400 = خداحافظ پیشوا

جناح حاکم با - به قول بابک داد- «های جک کاریزمای آیت الله خمینی » بر پایه یک فیلم مشکوک بلکه مجعول، و پس از ده روز بسیج 24 ساعته 180 بوق رادیو و تلوزیونی، و با اعزام مزدوران و جیره خواران حاکمیت در لباس شخصی، در تلاش بود تا اولاً با گره زدن آیت الله خمینی به پیشوا، حداقل جایگاه وی را در ذهن و قلب طرفداران خود ترمیم کند و ثانیاً زمینه و بستر تبلیغات لازم را برای بازداشت رهبران جنبش بویژه میرحسین فراهم کند که خوشبختانه نتوانست! جمعیت بسیج شده حتی نتوانست مستطیل 400×30 متری بین خیابان های 16 آذر و قدس را پرکند یعنی کمتر از بیست هزار نفر! اما همه این خیمه شب بازی رسانه پیشوا و علم کردن پیراهن عثمان حداقل چند خاصیت داشت:

- اول آنکه قصه تبریز و اصفهان تکرار شد و جناب پیشوا دانست که نه تنها برای رییس جمهور منصوبش بلکه برای خودش هم هیچ جایگاهی بین مردم باقی نمانده است .

- دوم آنکه سنگین ترین و مهم ترین ذخیره حاکمان یعنی سواستفاده از جایگاه احترام و محبوبیت آیت الله خمینی هم خرج شد و رفت و نتیجه ای به دست نیاوردند.از همین روست که با مشاهده شکست پروژه، جهت تبلیغات خود را از موضوع حمایت و بیعت مجدد با پیشوا و ولایت، به گرامیداشت امام بازگردانده اند و رسماً سوال می کنند که چرا رهبران جنبش سبز به تجمع حاکمان نیامدند؟! اینان که گمان می کنند با کودکان بی دانش طرف اند، سعی کردند برای اولین بار در طول سالهای رهبری پیشوا با استفاده مکرر از کلمه تظاهرات به جای راهپیمایی، هماورد تظاهرات های هفته آخر خرداد را پدید آورند اما حتی کاریکاتور آن هم نشد! چه آبی در هاون می کوبند .

- و سه ام آنکه آنقدر «نه غزه نه لبنان» و «جمهوری ایرانی» را در بوقهایشان تکرار کردند که حتی خواجه حافظ شیرازی هم شنید . مسلماً با این تکرار،طیفهای بیشتری را به جنبش سبزها افزودند.

اما یاران سبز،هشیار باشید که جرات نکنند بعد از دهه اول محرم احترام موسوی و کروبی و خاتمی را بشکنند.

لینکهای زیر عکسهای مراسم دروغ امپراتوری دروغ است . دریغ از یک عکس که بیش از 400-500 نفر را نشان دهد!



http://www.irna.ir/View/FullStory/Photo/?NewsId=849637

http://www.irna.ir/View/FullStory/Photo/?NewsId=849604

http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1458704&Lang=P

http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1458733&Lang=P

http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1458737&Lang=P

http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=8809271019

http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=8809270941

http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=8809270981

http://ilna.ir/AKS.aspx?id=96690

http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1002636

http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1002634




(در لحظات انتشار این پست ، خبر درگذشت آیت الله منتظری قلبمان را به درد آورد)

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

تبریز - اصفهان - هتک حرمت تصویر امام

برای اندک هموطنان و همکیشانی که کوچکترین شکی در وارونگی نتایج انتخابات خردادماه 88 داشتند ، تصاویر حضور کم شمار مستقبلین آقای احمدی نژاد در تبریز و اصفهان می توانست شک زدا و یقین زا باشد . بیش از 6 ماه است مردمی که از وارونه شدن – بلکه دزدیده شدن – رای و حق شان و از نادیده گرفتن بزرگی و شکوه و عزت شان گله مندند ، مدام و به زبانهای مختلف فریاد می زنند که 63% ات کو ؟ حضور شصت و سه درصدی که هیچ ، چشمشان به یک حضور شش در سه درصدی = هیجده درصدی و حتی شش درصدی یا سه درصدی هم روشن نشد! اجتماعات کمتر از ده هزار نفری – یعنی کمتر از حداقل حامیان تیم های تراکتور سازی یا ذوب آهن یا سپاهان – در ورزشگاه تبریز و میدان نقش جهان اصفهان حتی به یاری فتوشاپچیان کیهان و رجا و فارس و ... هم نتوانست رسوایی تقلب بزرگ را پنهان کند .
اما گویا قرار است آنان که در هفته ها و ماههای اخیر حتی به یارانه نقدی چهارصد هزار تومانی سرکوب و سرانه چماقچی گری سیصد هزار تومانی هم نتوانستند جلوی رژه ناراضیان روی تصویر بزرگ رهبری معظم را بگیرند وحتی به فشار تعطیلی و بخشنامه و سرویس و امتیاز و ... هم به استقبال احمدی نژاد در تبریز و اصفهان نرفتند با شعبده ای چون کنفرانس برلین و دست دادن خاتمی با زنان و کارناوال عصر عاشورا و .. در آستانه ماه محرم بازآرایی جنگی و توجیه شرعی شوند ! شکی ندارم که پاره کردن تصویر آیت الله خمینی چه از لحاظ مرام چه از نظر تاکتیک و چه حتی از نگاه اصولی سبزها محکوم است . اما همه اینها دلیلی برای سکوت در مقابل توطئه حاکمان کودتاچی نیست .
- آیا میخواهید که با این تصاویر مشکوک ، مرمان ساده و بی آلایش رمیده از دروغها و نیرنگهایتان را – آنان که همواره رای خود را به محافظه کاران می دادند و اکنون در تردید و شک و نا امیدی اند – را باز آرایی کنید ؟
- آیا می خواهید بازی های مضحک کفن پوشان و تعطیلی دروس و ... را دوباره از سر گیرید ؟
- آیا می خواهید بنابر توصیه کارشناسان امنیتی و سیاسی تان ، دست روی نقاط انفکاک طیفهای متنوع جنبش سبز بگذارید و تفرقه حاکم کنید ؟
- آیا می خواهید راهبران جنبش را به موضع گیری علیه این بدنه متنوع بکشانید ؟
- آیا می خواهی خوراک تبلیغاتی محرم امسال مداحان و متملقان دستگاه قدرت یزیدی تان را فراهم آوردید ؟
- آیا می خواهید با فتنه ای جدید گرد و خاک بلند کنید و در این گرد و خاک ، موسوی را بگیرید ؟
جالب است که سردمداران این جماعت تازه کیش ، چون بت پرستان نه آنگاه که به نزدیکان و حتی خانواده رهبر فقید انقلاب توهین و هنک حرمت و توطئه شد و حتی موجب مرگ آیت الله توسلی شد و نه حتی آنگاه که امهات و اصول محکمات راه وی – چه با برداشت آزاد یخواهانه و عزت مدارانه و چه با برداشت سنتی و محافظه کارانه – مورد تاخت و تاز قرار گرفت ، لب از لب نگشودند و اکنون با روایت مشکوک و چه بسا خودساخته پاره کردن تصویر ، فریاد وااسلاما و واانقلابا و وااماما سر می دهند .
پیش روید . ادامه دهید . ماموریت هایتان را با دقت و وسواس به انجام رسانید اما اگر حتی به عاقبت و آخرت امید ندارید ، دست کم به دنیایتان فکر کنید .
ما آیات فرعون و حکایات معاویه و یزید را از دهان چون شمایان شنیدیم . کدام عمل و حرکت شما شبیه حسین یا موسی یا علی یا محمد است که امید به پیروزی دارید . چه رسد به امید رضایت خداوند !
و مکروا ومکراله و الله خیر الماکرین .

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

عکسها






گاه به نوشتن نیازی نیست و تنها عکسها گویای حادثه اند و گاهی تنها چند اشاره کوچک بس است . این چند روزه که بسیار گرفتار کارهای الکی و حاشیه ای بودم ، جند موضوع برای نوشتن راحتم نمی گذاشت . مدام در جستجوی فرصتی بودم تا آنچه در ذهن دارم به قلم آورم . خدا را شکر که یکی از آنها را درباره پرده جلوی سردر اصلی دانشگاه تهران آقای مهدی جامی در سیبستان نوشت و صددرصد آنچه در دل داشتم بر زبان آورد و دیگری را درباره بیانیه های مهندس موسوی و بخصوص بیانیه 14،15و 16 صاحب وبلاگ ملکوت و صاحب وبلاگ جمهور آقای مهدی محسنی نوشته . لینکهای 3 مطلب در زیر است :

ما و میرحسین: آینه در آینه‌ی امید:
http://www.kaleme.org/1388/09/16/klm-5007

مهدي محسني : موسوی مانیفست جنبش و نظام آینده سیاسی را تبیین می کند
http://jomhour.biz/2009/12/07/post-812.html

مهدي جامي: عکسهایی از هویت نظام مقدس!
http://sibestaan.malakutonline.org/archives/2009/12/post_776.shtml



اما برای موضوع دیگر یعنی تصاویر بالا نویسنده ای نیافتم .ساده است : تصویر متهم قتل های سریالی زنان و تصویر گروگان های حکومت – که با گفته های یکی دو روز پیش آقای محسنی اژه ای مبنی بر علت علنی بودن محاکمه های کذایی که چیزی جز تلاش در درست نشان دادن نتایج انتخابات نبود ، شکی در گروگانگیری شان باقی نماند – در یک سالن !. آن یک در لباس شخصی و اینها با پیژامه و دمپایی!


در آخر قویاً و اکیداً توصیه می کنم که مصاحبه رادیوفردا با دکتر حسین بشریه را هم بخوانید . کل مطلب در زیر آمده است .
فروپاشی اسطوره های جمهوری اسلامی پس از انتخابات پرشتاب تر شده است؛ حسين بشيريه

اهميت جنبش دانشجويی در ايران بويژه در دهه اخير نه در مطالبات صنفی و گروهی بلکه در پرچمداری همان انديشه های انتقادی و رهايی بخش برخاسته از علوم اجتماعی نوين نهفته است.
-------------------------------------------------------------------------------------------
حسين بشيريه يکی از متفکران سياسی مهم ايران بعد از انقلاب است و نشريه «لوگوس» از وی به عنوان پدر جامعه شناسی سياسی در ايران نام برده است. دکتر بشيريه با نوشته های متعدد خود و نيز تدريس علوم سياسی در دانشگاه تهران به مدت ۲۴ سال (۱۹۸۳-۲۰۰۷) بر مطالعه و عمل سياسی در ايران تاثير شایانی گذاشته است. دکتر بشيريه در دوران تدريس خود در دانشگاه تهران بيش از ۱۵ کتاب و دهها مقاله نوشته و شاگردان زيادی را تربيت کرده است. از جمله آثار وی می توان به اين کتاب ها اشاره کرد: انقلاب و بسيج سياسی، جامعه شناسی سياسی، تاريخ انديشه سياسی در قرن بيستم [جلد اول: انديشه مارکسيستی و جلد دوم: انديشه ليبرالی و محافظه کاری]، دولت عقل، جامعه مدنی و توسعه سياسی در ايران، نظريه های جديد در علم سياست، جامعه شناسی تجدد، دولت و جامعه مدنی، نظريه فرهنگ در قرن بيستم، موانع توسعه سياسی در ايران، درآمدی بر جامعه شناسی سياسی ايران: دوره جمهوری اسلامی و گذار به دموکراسی: مباحث نظری. با روی کار امدن محمود احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری و سیاست های سختگیرانه دولت وی در قبال دانشگاهها، دکتر بشیریه در سال ۱۳۸۷ از دانشگاه تهران اخراج و مجبور به ترک ايران شد. آقای بشیریه هم اکنون در دانشکده علوم سياسی دانشگاه سيراکيوز نيويورک، آمريکا، مشغول به تدريس است.

این استاد علوم سیاسی در گفت وگوی مفصل خود با نشريه «لوگوس» به موضوع تحولات سياسی و اجتماعی پس از انتخابات رياست جمهوری در ۲۲ خردادماه سال ۱۳۸۸ پرداخته است و بحران های پيش روی جمهوری اسلامی و همچنين چالش های پيش روی جنبش مخالفين را تشريح کرده است.
نظر به اهميت اين گفت و گو مشروح آن در اينجا می آيد:
لوگوس: انقلاب و ضد انقلاب در ايران:مصاحبه با حسين بشيريه دانشمند علوم سياسی
در ادامه بحث های مطرح شده در مصاحبه دکتر بشيريه با نشريه «لوگوس»، راديو فردا نيز در گفت وگويی با اين صاحبنظر علوم سياسی پرسش هايی درباره فرايند تحولات پس از انتخابات، تکاليف جنبش سبز و هم چنين جنبش اعتراضی در ايران و از سوی دیگر نسبت آنها با مبحث «گذار به دموکراسی» مطرح کرده است.
رادیو فردا: س- ارزيابی شما وضعيت فعلی در فرآيند تحولات پس از انتخابات چیست؟

حسین بشیریه : به نظر من، در يک چشم انداز گسترده تر کل تحولات ايران از ميانه دهه ۱۳۷۰ را بايد به عنوان فرايند تاريخی گذار تدريجی به دموکراسی به شمار آورد و تحولات پس از انتخابات ۸۸ نيز يکی از مراحل همين فرايند گسترده تر است. اما بايد ويژگی و توصيف دقيق اين مرحله چند ماهه را مشخصا توضيح داد.
به نظر من تحولات اين چندماهه اخير را بايد با عنوان دقيق تری (در مقايسه با گذار به دموکراسی) توصيف نمود.به نظر می رسد که مفهوم «فرسايش ساختار قدرت» برای توصيف اين مرحله از گذار مناسبت بيشتری داشته باشد. فرسايش قدرت و اقتدار مفهوم نسبتا روشن و دقيقی در جامعه شناسی سياسی است و وجوه و ابعاد چندی دارد که در اينجا می توان مختصرا به آنها اشاره کرد.
يکی از وجوه فرسايش سياسی، فروپاشی اسطوره های قدرت است که در چنين رژيم هايی اساس مشروعيت آنها را تشکيل می دهد.البته مفهوم فروپاشی اسطوره ها، گسترده تر از مفهوم رايج بحران مشروعيت است و حکايت از بحران گسترده تری در پيکره نظام سياسی دارد.به نظر من البته اسطوره های قدرت اين نظام مدت ها در حال فروپاشی بوده اند، اما در چندماه گذشته اين فروپاشی بسيار پرشتاب تر و ويرانگر تر شده است.
نظام جمهوری اسلامی از آغاز به چندين اسطوره اساسی تاکید کرد و از لحاظ مشروعيت سياسی بر پايه همين اسطوره پردازی ها تداوم يافت، اما اين اسطوره پردازی ها در حال فروپاشی هستند. اسطوره پردازی های اصلی اين نظام را می توان در چند مورد خلاصه کرد:
يکی اسطوره عدالت اسلامی است که ديگر در عصر سرمايه داری جهانی شده و با رويکرد خصوصی سازی و تعديل ساختاری از دهه ۱۳۷۰ به بعد و ادامه آن تا حال حاضر و تخريب بخش عمومی اقتصاد و حذف يارانه ها و پيدايش گسترش تورم و گرانی طاقت فرسا برای عموم و بيکاری فزاينده و ديگر پديده های آشنا و شناخته شده مربوط به اين مبحث، کاملا متلاشی شده و کسی آن را جدی نمی گيرد. اسطوره مستضعفان و مستضعف پروری هم يکی از اجزاء همان اسطوره عدالت بود که باز هم با توجه به فرايندهای اقتصادی در کشور و عملکرد بينادهای مربوطه و گسترش سياست صدقه محور، به جای رفاه محور، جدی گرفته نمی شود.

دومين اسطوره پردازی اصلی انقلاب و نظام سياسی ايران، اسطوره اخلاقی کردن سياست از طريق ترکيب دين و سياست بوده است. اين اسطوره بيش از آن شکننده بود که مدت مديدی دوام بياورد.گسترش فرهنگ نفاق و رياکاری و ظاهر سازی و زاهد نمايی و طامات، توبه فرمايی و تظاهر و ظاهر آرايی از همان اوان کار از هم پاشيد و در ماه های اخير هم خشونت بی پروا و سرکوب تظاهر کنندگان و معترضان به نتايج اعلام شده انتخابات و حبس و تجاوزها و تعدی ها و اعتراف گيری ها و غيره ، اسطوره اخلاقی کردن سياست از طريق ترکيب دين و دولت، اگر از ان هم چيزی باقی مانده بود، آن را کاملا متلاشی کرد.
سومين اسطوره اصلی انقلاب و نظام آن، اسطوره مبارزه با امپرياليسم بود که اگر در آغاز کار هياهوهای زيادی ايجاد کرد، اما با گسترش روابط آشکار و نهان و با همکاری های نه چندان پنهان در موارد مختلف به سرعت از هم گسيخت و از به چالش طلبيدن اقتدار جهانی «امپرياليسم آمريکا» از لحاظ نظری به کوشش مشتاقانه برای حل مسايل جزيی طرفين فرو کاهيده شد.

چهارمين اسطوره اصلی انقلاب و نظام، اسطوره جمهوريت يا سلطنت زدايی بود که هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ عملی با ظهور نظريه «ولايت مطلقه» و تمرکز قوای حکومتی و مقيد شدن رای و حاکميت مردم به رای و حاکميت گروهی اندک و عدم استقلال قوه مقننه و قوه قضاييه و نظارت استصوابی بر همه انتخابات و عدم مسئوليت ولی فقيه در عمل و کنترل نهايی نهادهای ظاهرا انتخابی به وسيله ولی فقيه و جز آن، از هم پاشيد.
بدين سان اسطوره پردازی های اصلی نظام دچار فروپاشی شده اند و فرايند اين فروپاشی به ويژه در دوره پس از انتخابات پرشتاب تر شده است.
يکی ديگر از وجوه فرسايش ساختار قدرت و اقتدار، نياز حکومت پس از انتخابات به توسل مستمر به خشونت و سرکوب و قهر و حبس و اعتراف گيری و کار برد پی در پی نيروهای انتظامی و امنيتی و سپاه و بسيج به اين منظور بوده است. همه می دانند که اقتدار با زور و اجبار و خشونت نه تنها يکی نيستند بلکه رابطه ای معکوسی دارند. اعمال زور و قهر بيشتر نتيجه کاهش اقتدار است. حکومت با اقتدار حکومتی است که اصولا زور و قهر و خشونت عريان برای بقاء خود به کار نبرد. با توجه به تجربه تاريخی رژيم هايی که سرنگون شدند می دانيم که توسل به زور و اسلحه، حبس و شکنجه و آزار، تعقيب/ بازداشت و جز آن همه نشانه های فرسايش شديد ساختار اقتدار حکومت ها است، به ويژه آنکه توسل به چنين اقداماتی برای بقاء حکومت، اهميت حياتی پيدا کند.با تک پايه شدن قدرت حکومتی بدين معنا، هر عاملی که به هر دليلی بر توانايی کاربرد زور و خشونت حکومت تاثير منفی بگذارد می تواند به فروپاشی آن بينجامد.
سومين نشانه فرايند فرسايش ساختار اقتدار، تحولی بی سابقه از لحاظ جابه جايی حمايت گروههای اجتماعی از حالت حمايت فعال از حکومت و يا بی طرفی منفعلانه نسبت به آن به سوی حمايت فعال از گروه های مخالف بوده است. فرايند فرسايش ساختار اقتدار سياسی به فرايند فرسايش در زمين شناسی شباهتی دارد. فرسايش در زمين شناسی فرايندی متاثر از نيروی جاذبه است که موجب جابه جايی و انتقال خاک و صخره و غيره از جايی به جای ديگر و ذخيره شدن آنها د رمحل جديد می شود. علت اين جابه جايی اغلب باد يا آب است. در نتيجه تغيير مسير افکار عمومی (همانند تغيير مسير آب يا باد) لايه هايی از گروه های بی طرف يا مردد از بدنه نظام يا ساختار سياسی کنده می شوند و به حاميان قابل بسيج گروه های محالف تبديل می شوند. مثلا طبقه کارمندان ديوانسالاری دولتی که معمولا به لحاظ موقعيت شغلی خود از گروه های نسبتا بی طرف و يا مردد در حمايت از دولت به شمار می رفته اند، در مسير اين تحولات ترديد و بی طرفی خود را به تدريج از دست داده و در انتقاد از حکومت و سياست های آن صريح تر می شوند. همين فرايند فرسايش، لايه های کنده شده را به سوی کانون ها و نقطه های جذبی مثل جنبش دانشجويی می کشاند و بدنه آنها را نيرومند تر می سازد. اعلام اعتراض گروه های گوناگون نويسندگان، هنرمندان، فيلم سازان و غيره در ماه های پس از انتخابات نشانه همين روند فرسايش اقتدار حکومتی است.
چهارمين نشانه فزاينده فرسايش ساختار اقتدار سياسی را می توان در شکاف های فزاينده در بدنه نظام سياسی و در درون گروه های حاکم يافت. ترديدی نيست که جمهوری اسلامی از همان آغاز دچار يک شکاف مرکزی سراسری بوده که در دوره های گوناگون نام های گوناگونی به خود گرفت ولی همگی اينها نمودهای همان شکاف سراسری بودند. شکاف بين فقه سنتی و فقه پويا، ميان اقتصاد خصوصی و اقتصاد دولتی و ميان سنت گرایی و اصلاح گرايی مظاهر اين شکاف در دهه نخست انقلاب بودند و گروه های عمده سياسی را از درون منشق کردند. همين شکاف مرکزی در دهه دوم انقلاب به شکل رو در رويی ميان محافظه کاری اسلامی و نوگرايی اسلامی نمودار شد. پس از آن نمود اصلی آن شکاف مرکزی به صورت رو در رويی ميان جمهوريت خواهی و اسلاميت خواهی يا دو گرايش دموکراتيک و تئوکراتيک پديدار شد. و سرانجام در دهه اخير همان شکاف مرکزی خود را به صورت تعارض ميان بنياد گرايی يا اصولگرايی از يک سو و گرايش های نوسازانه، جمهوريخواهانه و اصلاح طلبانه از سوی ديگر هويدا ساخت. اما اين شکاف اصلی با جلوه ها و نمودهای گوناگون خود، تا پيش از انتخابات اخير روي هم رفته در درون سيستم سياسی موجود مهار شده بود و به ندرت از حد يک شکاف درون طبقه حاکم فراتر می رفت، ولی اينک در ماه های پس از انتخابات همان شکاف سراسری که اکنون به صورت تعارض ميان جنبش سبز و اصولگرايی حاکم هويدا شده است، از مرزها و حدود سيستم سياسی بيرون رفته و به جنبشی مردمی و عمومی تبديل شده است. شکاف پذيری يکی از نشانه های عمده روند فرسايش است و اين حالت را نه تنها در مورد تعارض عمده ميان اپوزيسيون مردمی و اصولگرايان حاکم، بلکه حتی به صورت محدود تری در درون نهادهای حکومتی نيز می توان يافت. شکاف پذيری در شرايط فرسايش ساختار اقتدار، ويژگی اصلی ساختار قدرت است در حالی که عکس اين پديده يعنی ائتلاف پذيری ويژگی اصلی جنبش مخالفين به شمار می رود. همگرايی گروه های گوناگون مخالف و منتقد در ماه های اخير شاهد اين گفته است.در ادبيات انقلاب برای توضيح اين شکاف پذيری به عنوان نشانه عمده ای از فرايند فرسايش اقتدار، از تمثيل سيل وسد بهره می گيرند. افزايش فشار سيلاب نارضايتی های عمومی، به کاهش مقاومت و نهايتا ترک برداشتن و شکستن و فروريختن سد می انجامد.
در جمع بندی می توان، برای توضيح بيشتر فرايند فرسايش، شرايط پيش و پس از انتخابات خرداد ۸۸ را با هم مقايسه کرد. به طور کلی در دوره پيش و پس از انتخابات برداشت های نظام و جنبش مخالفين از موقعيت، اهداف، اولويت ها و تکاليف خود دستخوش دگرگونی چشم گيری شده است.
در شرايط ماقبل از انتخابات رژيمی با اعتماد به نفس نسبتا بالا در فضای ترس عمومی ومزمنی در مقابل اپوزيسيون پراکنده و بی شکلی با احساس اقتدار بالايی حکومت می کرد. اما همه اين شرايط پس از انتخابات دگرگون شد. اينک حکومتی متوحش و هراسناک در فضای حرکت و جنبش عمومی در مقابل اپوزيسيونی که ناگهان جان و سازمان و نيروی تازه گرفته است، فرار گرفته است.
در پيش از انتخابات حکومت خودش را نيرومند و مشروع و برخوردار از پشتوانه پشتيبانی همگانی تصور می کرد و اپوزيسيون يا اصلاح طلبان را کوچک و فاقد پايگاه اجتماعی گسترده می شمرد؛ شکاف های درونی اين قدر آشکار و شديد نبود؛ از نيروهای نظامی و انتظامی برای حفظ قدرت به طور روز مره استفاده نمی شد؛ عامه مردم با وجود نارضايتی های اقتصادی و اجتماعی، از نظر سياسی خاموش و محتاط بودند؛ اپوزيسيون مرعوب بود و حکومت به خودش اعتماد داشت.


اما در اين شرايط فرسايش ساختار اقتداری که پس از انتخابات پيش آمده است وضعيت از چندين لحاظ دگرگون شده است، از جمله می توان فهرست وار به موارد زير اشاره کرد:
 حياتی شدن کاربرد روزمره خشونت برای حفظ حکومت؛
 پيدايش شکاف بين حکومت و بخش هايی از روحانيت به طور فزاينده؛
 گسترش ترديد درباره عقلانيت و مصلحت آميز بودن برخوردهای حکومت در درون گروه های حاکمه؛
 گذار لايه هايی از حاميان حکومت از عرصه حمايت فعال به عرصه مخالفت های خاموش و حمايت آنها از شيوه های دموکراتيک برخورد با ديگر مخالفين مثل مذاکره، دعوت به گفت و گو در مجلس خبرگان، دلجويی از آسيب ديدگان، دعوت مجلس به مجلس شورا، گفت و گو از رفراندوم و غيره؛
 تصرف مناسک و مراسم دولتی حمايت از حکومت توسط مخالفين و تبديل آنها به مراسم و فرصت مخالفت مثل روز قدس و ۱۳ آبان که بارزترين نشانه فرسايش هژمونی يا اقتدار حکومت است؛
 رويارويی فزاينده نيروهای انتظامی و سپاه با مردم و حراست از حکومتی که پشتوانه حمايت عمومی اش در حال فرسايش است؛
 افزايش حمايت آشکار برخی گروه های اجتماعی مانند هنرمندان، فيلم سازان، نويسندگان، برخی روحانيون و دانشگاهيان و جز آن از جنبش عمومی مخالفين حکومت.
 کاهش چشم گير توانايی دستگاه حاکمه در بسيج حاميان خود به سبک قديم و ضرورت پرداخت پول و حق الزحمه به افراد بسيج شده؛
 افزايش تهديد و ارعاب عامه مردم با مطالبی چون تعطيلی دانشگاه ها، برچيدن بساط علوم اجتماعی جديد، انقلاب فرهنگی و غيره که خود نشان عمده ديگری از فرسايش اقتدار است؛
 اقرار و اعتراف برخی از عوامل حکومت در خصوص برخوردهای ناروا با بازداشت شده ها؛
 احساس اميد و نشاط و خوش بينی از سوی مخالفين نسبت به مسير تحولات آينده و اصرار و اراده رهبران آن بر ادامه جنبش به شيوه ای که پيش از انتخابات در کار نبود؛
اينها همه نشانه های گوناگونی از پيدايش مرحله تازه در فرايند گذار يعنی مرحله فرسايش و اقتدار هستند. برخی از مقامات حکومتی اين فرسايش را با عباراتی چون «آبروی نظام رفت» و «حيثت نظام مخدوش شد» توصيف کرده و وقوع آن را بدين سان تاييد نموده اند. بی ترديد حاکميت پس از انتخابات برای حفظ خود هزينه های سنگينی از آبرو و يا اقتدار خود پرداخته است و البته با پيشرفت جنبش هزينه های بيشتری هم خواهد داد چون راه پر هزينه را برگزيده است . حفظ حکومت از طريق سرکوب، بدون هزينه ممکن نيست. از سوی ديگر همه می دانند که سرکوب موتور ماشين جنبش مخالفين است نه ترمز آن و در نتيجه خود فرايند فرسايش را پر شتاب تر می کند. با تداوم جنبش حکومت در وضعی قرار می گيرد که بايد بپذيرد که وضع سرکوب وضع دايمی است.

س - ارزیابی شما از تکاليف جنبش سبز در مرحله فرسايش ساختار اقتدار چیست؟
حسین بشیریه: به عنوان مقدمه بايد گفت که پيدايش شرايط فرسايش ساختار اقتدار در تاريخ سياسی ايران سابقه دارد و بنابر اين تجربه تازه ای نيست. روند فرسايش ساختار اقتدار دولت قاجار در عصر مشروطيت و نيز فرسايش اقتدار دولت پهلوی پيش از انقلاب ۵۷ از اين لحاظ قابل بررسی و مقايسه اند. همين تکرار تجربه تاريخی سبب شناخت و آگاهی بيشتر برای جنبش سبز خواهد بود. به سخن ديگر، تکليف جنبش مردم در حال حاضر گذار از يک نظام استبداد سنتی ديرپا و پر سابقه و مستمر نيست بلکه گذار از وضعی است که پس از تجربه نسبی آزادی در چند مرحله پيش آمده است. معمولا تجربه های تاريخی سودمند و عبرت آموزند و تکاليف جنبش های دمکراتيک را قدری سبک تر می سازند. اما مسئله دقيق اين است که جنبش سبز در شرايط فرسايش اقتدار خاص امروز که خود البته تا حد زيادی نتيجه پيدايش همان جنبش بوده است، چه وظايفی دارد. به سخن ديگر جنبش سبز چگونه می تواند فرايند فرسايش ساختار اقتدار را پر شتاب کند.
به طور کلی تکاليف اپوزيسيون در شرايط مشابه سياسی را می توان در چند نکته خلاصه کرد، از جمله
 پرهيز از جذب و حل در درون ساختار قدرت از طريق تطميع و ترغيب و تهديد و تنبيه،
 ايجاد عرصه های عمل و فعاليت مستقل از عرصه حاکميت؛
 ادامه گفت و گو در باره نقاط اصلی ضعف حاکميت بويژه عدم مشروعيت آن از لحاظ قبضه قدرت و شيوه نابخردانه و خشونت آميز برخورد با اعتراضات مسالمت آميز
 و بالاخره تعريف روشن خواسته های جنبش و وضع مطلوب از نظر آن.
حفظ استقلال فکری و عملی از حکومت و روشن کردن مرزها شرط تداوم و مقبوليت جنبش های دمکراتيک است. معمولا در شرايط فرسايش اقتدار، رژيم ها علی رغم سرکوب، توانايی حذف و از ريشه کندن جنبش مخالفان را ندارند و بنابر اين برای ايجاد تفرقه به شيوه امتياز دادن های فردی روی می آورند. به هر حال وسعت نيروهای مخالف باعث می شود که حکومت نه توان ريشه کن کردن آن و نه توانايی جذب و حل آن را داشته باشد. بنابر اين چنين نيروهايی که عرصه ای از حيات سياسی را مستمرا اشغال می کنند، در صحنه هستند و برخورد با آنها به مشغله اصلی حکومت تبديل می شود. چنانکه قبل گفتيم تصرف مراسم و مناسک دولتی و رسمی از جانب گروه های مخالف، فرصت و عمل آنها را گسترش بخشيده و تنها نقشی که برای نيروهای حکومتی باقی می ماند نقش تازه «تخريب» و «جلوگيری» است و در نتيجه نقش بسيج گری که از گذشته توسط حکومت اعمال می شد در اين مواقع به دست مخالفين و با هدفی متفاوت ايفا می گردد.
نکته ديگر اين که در شرايط خاص کنونی، گسترش حوزه استقلال نهادهای دينی از حکومت (که نشانه عمده ای از فرايند فرسايش است) می تواند بر گسترش عرصه عمل مستقل نيروهای مخالف تاثير مثبت بگذارد. يکی از اين جهت که غير اخلاقی و غير شرعی (نامشروع) بودن شيوه عمل حکومت و عدم رعايت کليه موازين اخلاقی و قانونی و بويژه حقوق بشری در اعمال آن پس از انتخابات مورد تاکيد قرار گيرد تا پيوند آن حوزه با جنبش دمکراتيک آشکار نشود. دوم اينکه حوزه دين به عنوان عرصه ای مستقل از حکومت و مرتبط با اپوزيسيون تلقی شود به نحوی که دست کم از لحاظ اخلاقی، علمای مستقل و منتقد، مرجع تظلم آسيب ديدگان از مظالم نيروهای حکومتی به شمار آيند.
يک نکته اساسی از حيث عملی که معمولا مورد غفلت خام انديشان بويژه در بين اپوزيسيون خارج از کشور واقع شده است اين است که در شرايط فرسايش ساختار اقتدار، مسئله اصلی کارکرد و فايده و نقش افراد، گروه ها و احزاب در فرايند فرسايش است نه ماهيت عقايد و ايدئولوژی و يا حتی تعلقات گذشته آنها با حکومت.تحول سياسی در شرايط فرسايش نيازمند ائتلاف نيروها و نهايتا دو قطبی شدن جامعه سياسی است. به غير از عرصه دين، عرصه فرهنگ و هنر نيز چنانکه ديده ايم می تواند عرصه و حوزه عمل مستقل برای اپوزيسيون دمکراتيک فراهم کند.در وضعيت های فرسايشی پايگاه های حمايت اجتماعی رژيم ها و اپوزيسيون ها دستخوش دگرگونی می شود. در مورد ايران می توان گفت که پيش از انتخابات، سکوت و ثبات سياسی تنها متکی بر سلطه و قدرت گروه های حاکمه و هسته مرکزی حاکميت نبود بلکه (به غير از وجود حاميان فعال و ذينفع) وجود حاميان منفعل و بسيج پذير و نيز مخالفان منفعل در آن ثبات و سکوت دوره ماقبل فرسايش دخيل و موثر بود. اما پس از انتخابات می توان گفت که لايه های حاميان منفعل، منفعل تر و بسيج ناپذيرتر شده و لايه های مخالفان منفعل، فعال تر و (توسط نيروهای مخالف) قابل بسيج شده اند و همين دگرگونی ها خود جزئی از تعريف فرايند فرسايش است. به سخن ديگر هزينه حمايت از حکومت از لحاظ اجتماعی افزايش يافته است و با سرکوب بيشتر باز هم افزايش بيشتری می بايد.
يکی از روش هايی که بنا به تجربه تاريخی فرايند فروريزی حمايت اجتماعی و روند فرسايشی ناشی از آن را به معنايی که گفتيم، پر شتاب می کند تحديد آماج فعاليت های اپوزيسيون است به اين معنی که اگر هسته قدرت، هدف اين فعاليت ها باشد و بار همه مسئوليت ها بر عهده آن گذاشته شود، هسته ها يا لايه های پيرامونی قدرت امکان جابجايی بيشتری پيدا می کنند و احتمال همکاری آنها با اپوزيسيون افزايش می يابد. بنا بر تجربه تاريخی، نقش نيروها و گروه های پيرامونی هسته قدرت در موارد گذار آرام، چشمگير بوده است.
س - به نظر شما چرا به علوم اجتماعی به عنوان ريشه اصلی مشکلات و بحران های حکومت دینی حمله می شود؟

حسین بشیریه: طی اعتراف گيری های پی در پی از برخی رهبران احزاب اصلاح طلب و فعالان سياسی در ماه های اخير، انگشت اتهام متوجه علوم اجتماعی و دانشگاه ها به عنوان ريشه اصلی نافرمانی و اعتراض و سرپيچی مردم بويژه دانشجويان و دانشگاهيان و روشنفکران شد گفته شد که علوم اجتماعی مدرن موجب ايجاد شک و ترديد در عقايد دينی می شوند و در نتيجه اساس حکومت دينی را متزلزل می کنند. بنابر اين بايد برای خشکاندن ريشه نقد و اعتراض و تحکيم ايمان و اطاعت از و فرمانبرداری مردم، علوم اجتماعی نوين را از صحنه خارج کرد و به جای آن نگرش های دينی را بر دانش های انسانی و اجتماعی مستولی ساخت، زيرا از قرار معلوم اين نگرش ها موجب اطاعت پذيری، فرمانبردای و عدم انتقاد و اعتراض به عملکرد حکومت می شود و ريشه شک و ترديد را می خشکاند. از چنين ديدگاهی به عبارت ديگر، نفس انديشيدن که موجب شک و ترديد می شود از نظر دينی و سياسی خطرناک به شمار می رود و امنيت و آرامش سياسی را تهديد می کند. اين برداشت از کارکرد دين و عقايد دينی در واقع پذيرش و تاييد همان نظريه معروف مارکسيستی است که دين را افيون خلق ها می شمارد که موجب افسون شدگی و مانع نقد و انديشه و حرکت می شود. منتهی مارکس و لنين از چشم انداز نقد کارکرد دين و ضرورت زمينه سازی برای انقلاب چنين نظری را مطرح کرده بودند و اينک حکومت اسلامی از ديدگاه حفظ امنيت سياسی و اجتماعی و ضرورت جلوگيری از انقلاب دمکراتيک چنين نظری را تکرار و تاييد می کند که دين همان افيون خلق هاست. اين مطلبی است که ديگر خود رهبران حکومت دينی می گويند و به آن ايمان دارند. پس زياد فرقی نمی کند که اين مطلب را چه کسی بگويد. ظاهرا دوست و دشمن جمهوری اسلامی ديگر همه می پذيرند که در اين شرايط تحول و گذار، دين افيون کارسازی است که مانع شک و ترديد در مبانی دين و حکومت دينی می شود. درباره کارکردهای علوم اجتماعی نوين نيز وضع مشابهی وجود دارد به اين معنی که در اين مورد هم ديدگاه جمهوری اسلامی با ديدگاه برخی انديشمندان انتقادی غربی اتفاقا همسو از کار در می آيد به اين معنی که از هر دو نظر، علوم اجتماعی نوين مخرب ساختارهای قدرت سنتی و نهايتا ابزارهايی از آنها تلقی می شوند، بار هم با اين تفاوت که حکومت اسلامی علوم اجتماعی نوين را مهلک ترين دشمن خود می داند، همچنان که کليسا در قرون وسطی علوم جديد را دشمن مخرب و مهلکی می شمرد، در حالی که از چشم انداز نظريه انتقادی در غرب، علوم اجتماعی نوين دانش ها و ابزارهايی برای نقد و رهايی هستند. به هر حال از چشم انداز مبارزات دمکراتيک و وظائف جنبش های رهايی بخش، تقويت و پيشبرد علوم اجتماعی نوين خود جزء مهمی از روند مبارزه دمکراتيک است. از چشم انداز خود حکومت دينی هم انديشيدن خطرناک و مهلک است. طبعا چون حکومت دينی بايد مبتنی بر تعبد، يقين، ترس، اطاعت پذيری و حرف شنوی باشد، علوم اجتماعی نوين که مبتنی بر نقد و شک و تعقل و در جستجوی آزادی و رهايی و فرديت هستند، خطرناک می نمايند. ترديدی نيست که برای رژيم های بسته نه تنها هر انديشه ای بلکه نفس انديشيدن خطرناک است. آزادی انديشه و انديشه آزاد مسری ترين بلايی است که چنان حکومت هايی ممکن است بدان گرفتار آيند. آزادی انديشه، آرام و قرار را از ميان می برد زيرا آرامش و قرار به اين معنا، اساسا مفهومی استبدادی است. به زبانی دیگر، در باب اين که چرا علوم اجتماعی نوين از سوی اين گونه حکومت ها خطر آفرين به شمار می آيند بايد گفت که دليل آن، کارکرد اصلی آن علوم در کالبد شکافی ساختارهای قدرت است. موضوع و مسئله اساسی در علوم اجتماعی جديد مسئله قدرت در شکل های گوناگون آن است. از اين نظر دانش اجتماعی مدرن اساسا يک مبارزه سياسی است بر ضد ساختارهای سلطه و استيلا در اشکال گوناگون آن. به گفته کانت، فلسفه نوين از آغاز يک مبارزه بود. علوم اجتماعی امروز که اساسا کارکردی انتقادی دارند- يعنی درست در مقابل اسطوره پردازی های ايدئولوژی سياسی قرار می گيرند – مظهر مبارزات دمکراتيک در عرصه نظر هستند. بايد به دانش اجتماعی جديد به عنوان مبارزه سياسی نگريست. مفاهيم انتقادی نهفته در اين علوم، سلاح و مواد منفجره و مهماتی هستند که قلعه های خرافه و ايدئولوژی را نشانه می گيرد. مذهب به عنوان ساختار قدرت فرهنگی، سرمايه به عنوان ساختار قدرت اقتصادی، دولت به عنوان ساختار قدرت سياسی و حتی علوم اثبات گرايانه به عنوان ساختار قدرت گفتمانی همگی توسط علوم اجتماعی انتقادی کالبد شکافی می شوند و از چگونگی بازسازی انسان ها در کارخانه اين قدرت ها پرده برداری می شود.از اين رو علوم اجتماعی جديد اساسا سلطه ستيز و رهايی بخش اند و به فرد، فرديت و خودمختاری می بخشند و او را از قيوميت خارج می کنند.پس طبيعی است که حکومت های مطلقه و وابسته و انحصار طلب از اين علوم بترسند. در جمع بندی بايد گفت که توهم علم زدايی و مبارزه با علوم اجتماعی نوين يکی ديگر از اسطوره پردازی های انقلاب بوده که مثل ديگر اسطوره پردازی های آن از هم پاشيده است. البته ريشه مبارزه با علوم اجتماعی نوين به انقلاب و ما قبل انقلاب باز می گردد که داستان درازی است. اما اگر حکومت دينی تکيه گاه اساسی و مايه ثبات اصلی خود را در تعطيل علوم اجتماعی نوين و انديشه نو و انديشيدن جستجو کند و بخواهد زورق شکننده خود را در دل امواج خروشان و طوفانی انديشه های نو با توسل به قهر و زور پاسبانی کند بايد گفت که در جستجوی تکيه گاهی بس لرزان و ناپايدار است. نقشی بر آب بستن است. در خاتمه بايد در رابطه با همين مطلب در خصوص جنبش دانشجويی هم اين نکته را اضافه کنم که اهميت جنبش دانشجويی در ايران بويژه در دهه اخير نه در مطالبات صنفی و گروهی بلکه در پرچمداری همان انديشه های انتقادی و رهايی بخش برخاسته از علوم اجتماعی نوين نهفته است. نفس دانشگاه هم به معنی نقد و مبارزه است. رسالت دانشگاه مدرن در همه جا همين بوده است. سرچشمه قوت جنبش های دانشجويی نيز همان انديشه های انتقادی ناشی از علوم اجتماعی جديد است و همين انديشه ها البته الهام بخش علوم غير اجتماعی جديد هم بوده اند؛ يعنی انديشه شک و ترديد انديشه اساسی است و انديشه ای مدرن است. برای جستجوی حقيقت بايد يک بار هم که شده در باره همه چيز شک و ترديد کنيم. در غياب آن انديشه های انتقادی دانشگاه، و دانشجو معنايی نخواهد داشت. در آن صورت دانشگاه مدرن با مدرسه قديم که مقيد به متن های بسته و گرفتار ساختار قدرت گفتمانی بود تفاوتی نخواهد کرد.جنبش دانشجويی پاسدار انديشه ها و علوم رهايی بخش است.

بیانیه شانزدهم میرحسین برای شانزدهم آذر روز دانشجو

بسم الله الرحمن الرحیم
عید سعید غدیر را به ملت مسلمان ایران تبریک می‌گویم و از خداوند متعال نزدیک شدن به آرمان‌های صاحب غدیر را برای آنان و تمامی مسلمانان جهان مسئلت می‌کنم. در این عید شیعیان برای هم برکت و بهروزی آرزو می‌کنند و از یکدیگر تحفه‌هایی را می‌طلبند که به تحقق چنین آرزوهایی کمک کند و متضمن سرانجامی نیکو برای ملت و کشور خصوصا در شرایط بحران‌زده کنونی باشد. چنین انتظاری از ما نیز هست و حتی اگر این انتظار وجود نداشت برآورده کردن آن وظیفه‌ای بر عهده ما بود. برای این منظور کاری که از ما برمی‌آید صمیمیت در خیرخواهی است، حتی اگر آن را نپذیرند، و پایداری در دوراندیشی است، حتی اگر چنین نامی بر آن نگذارند. خطرهایی بزرگ‌تر از آن در پیش است که چه ما و چه دیگران از خویشتن یاد کنیم و واقعیت‌هایی سترگ‌تر از آن در برابر قرار دارند که با نادیدن ناپدید شوند. با استمداد از لطافتی که فضای عید ایجاد کرده است و با استفاده از فرصتی که روز شانزدهم آذر به وجود می‌آورد چه چیز بهتر از پرداختن به آنچه می‌تواند داروی درد امروز باشد؛ دارویی که الزاما تلخ نیست، اگر پیشداوری‌ها را کنار بگذاریم.
روز دانشجو در پیش است. در تاریخ معاصر ما جنبش دانشجویی همواره نوعی پرچم و گواه برای حرکت مردم بوده است. در روزهای تلخ بعد از کودتا و در تاریک‌ترین برهه از تاریخ ملت ما، زمانی که همه آرزوها برباد رفته به نظر می‌رسید آنچه در شانزدهم آذر ۱۳۳۲ روی داد شاهدی بود که معلوم می‌کرد روح مردم و خواسته‌های تاریخی‌شان هنوز زنده است. آن «سه قطره خون» و آن «سه آذر اهورایی» که روز دانشجو را پایه گذاشتند، اگر پس از نیم قرن هنوز از تازگی، درخشندگی و اهمیت برخوردارند، به خاطر آن است که نسبت به وجود و حیات واقعیتی عظیم‌تر در جان مردم شهادت ‌دادند. این گواهی در سال‌ها و نسل‌های پس از آن نیز از سوی جنبش دانشجویی ادامه داشت و هنوز ادامه دارد. جامعه به دلایل بسیار گرایش‌های در حال تکوین در بطن خویش را پیش چشم کسانی که تنها به ظاهر آن می‌نگرند نمایان نمی‌کند. دگرگونی‌های بزرگ معمولا متهمند که یک‌باره روی می‌دهند و از بازیگران سیاسی فرصت هماهنگ شدن با خود را دریغ می‌کنند. البته در حقیقت هیچ تحولی دفعتا تحقق نیافته است؛ تنها بروز و ظهور تغییرهاست که شکلی دفعی دارد. در چنین شرایط گواهانی که از اعماق ناپیدای جامعه خبر می‌دهند به راستی ارزشمندند.
جنبش دانشجویی در تاریخ معاصر ما همواره حاوی ‌گزارش‌هایی از شکل‌گیری جریان‌های عمیق سیاسی و اجتماعی در متن جامعه بوده است. این نقشی است که اگر حاکمان با درایت برخورد می‌کردند می‌توانست و می‌تواند برای عبور کم‌هزینه به سمت توسعه و پیشرفت بیشترین بهره‌ها را برساند، اما آنان خشمگینانه این نشانگر ذی‌قیمت را می‌شکنند؛ آنان دوست دارند به خود تسلی دهند که حرکت‌های دانشجویی جز غوغای چند جوان پرسروصدا نیستند که اگر خاموش شوند صورت مسئله از اساس پاک خواهد شد؛ داستانی تکراری از انکار واقعیت‌ها و تلاش برای تولید و تفسیر اطلاعات مطابق میل دولتمردان که تقریبا هیچ عهد تاریخی بدون شمه‌ای از آن پایان نیافته است. ان هولاء لشرذمه قلیلون، (گفتند که) اینها گروهی ناچیزند (به قول امروزی‌ها خس و خاشاکی بیش نیستند)، و انهم لنا لغائظون، و آنها ما را به خشم می‌آورند، و انا لجمیع حاذرون، و ما همگی در آماده‌باش به سر می‌بریم، فاخرجناهم من جنات و عیون، پس خداوند آنان را از باغ‌ها و چشمه‌سارها بیرون کرد، و کنوز و مقام کریم، و از گنج‌ها و از جایگاه دلپسند.
چه تلخ است اگر پس از این همه عبرت‌های دور و نزدیک مشابه این خطا هنوز در رفتار کسانی دیده ‌‌شود؛ آنهایی که اصرار دارند بگویند مردم دیگر ساکت شده‌اند و فقط دانشجویان مانده‌اند؛ در دانشگاه‌ها هم فقط تهران ناآرام است، از تهران هم فقط دانشگاه‌های مادر هیاهو می‌کنند، آنجا هم کانون جنبش و جوشش، چند نفر جوان غریبند که اگر آنها را به اخراج از خوابگاه و محرومیت از تحصیل تهدید و محکوم کنیم داستان تمام می‌شود. خوب! تمام این کارها را کردید، پس چرا داستان تمام نشد؟ زیرا حرکت دانشجویی گواه بر واقعیت‌هایی بزرگتر از خویش است. ای کاش قدر آن را می‌دانستند، از پیش‌آگهی‌هایی که درباره تحولات دور و نزدیک می‌دهد درس‌ می‌گرفتند و خود را با این تغییرات هماهنگ می‌کردند، خصوصا اینک که دانشجویان نه مستوره‌ای کوچک از مردم، که یکی از وسیع‌ترین و فعال‌ترین قشرها را تشکیل می‌دهند. درحال حاضر از هر بیست ایرانی یک نفر دانشجوست. متصدیان امور اگر پیش از این به نقش آنان به عنوان گواه فردا توجه کرده بودند اینک در چنین بحرانی قرار نداشتند.
البته این یک قاعده دوسویه است. حرکات دانشجویی هم به اندازه‌ای که از تمایلات واقعی جامعه خبر بدهند نیرومند و ریشه‌دارند، زیرا قدرت نهادهای اجتماعی در گرو پایبندی به ضرورتی است که آنها را ایجاد و ایجاب می‌کند. نسل ما آن زمان که در حرکات دانشجویی شرکت داشتیم به روشنی می‌دید که پیوند با متن جامعه تا چه حد در توانایی‌هایش موثر است. در آن زمان گرایش‌های بسیاری میان دانشجویان به چشم می‌خورد. اگر انجمن‌های اسلامی از همه قوی‌تر بودند به خاطر آن بود که از واقعیت‌‌های اجتماعی بیشتر نمایندگی می‌کردند.
بسیاری از فعالان دانشجویی امروز، گردانندگان فردای جامعه خواهند بود و این دلیلی مضاعف است تا مظهریت از واقعیت‌های اجتماعی را از دست ندهند . قدرت و سرزندگی آنها در گرو این رمز است. راز موفقیت سیاستمداران نیز همین است. آنها تا اندازه‌ای که بتوانند خواست‌ها و تمایلات جامعه را بشناسند و با آنها منطبق شوند، بلکه تجلی و گواه آنها قرار بگیرند، قادرند به کشور خود خدمت کنند، یا لااقل قدرتمند باقی بمانند. و این تصور که کسی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند به رغم گرایش‌های مردم بر آنان حکومت کند بیشتر از یک توهم نیست. حتی زمانی که یک دولت موفق می‌شود با تکیه بر نیروی سرکوب موجودیتش را حفظ ‌کند فی‌الواقع از انطباق خود با آمادگی جامعه برای تمکین در برابر زور ارتزاق کرده است، گرچه این تمکین هم تا ابد نمی‌پاید.
جامعه ما اینک شگرف‌ترین تحولات را تجربه می‌‌کند؛ بعد از حوادثی که چند ماه گذشته به خود دید کیست که بتواند این حقیقت را انکار کند؟ ماهیت دقیق این دگرگونی چیست؟ این بزرگترین سوال برای ما و برای مخالفان ماست. آنان نیز اگر بدانند که چه رویداد عظیم و مبارکی در راه است، کلاه‌خودها و چوب‌دستی‌هایشان را کنار می‌گذارند و به دنبال ابزارهایی برای پرستاری از این گیاه پاک که در خاک ما جوانه زده است می‌روند.
در میان زیبایی‌های بسیاری که روزهای پیش از انتخابات را نورانی می‌کرد زیباترین پدیده جمع شدن مردمی از سلیقه‌های گوناگون گرداگرد هم بود. آنها برای آن که به این کار موفق شوند تفاوت‌ها و تنوع‌هایشان را کنار نمی‌گذاشتند، بلکه به رسمیت می‌شناختند. کسی لازم نمی‌دید که برای شرکت در این یکرنگی هویت خویش را از دست بدهد و دیگری شود. در آن یگانه‌شدن‌ها حظی وجود داشت که فطرت‌هایمان می‌پسندید. آن زنجیره‌های سبز انسانی که شهرهای ما را فرا گرفت نمایشی تهی از حقیقت نبود. قرار نبود بعد از آن که از پل گذشتیم به سرنوشت یکدیگر اهمیت ندهیم و جان‌‌هایمان نمی‌خواست که پس از چشیدن طعم آن یگانگی از نو پراکنده شویم. چنین چیزی بدون تردید نشانه‌ای از طلوع بزرگی و رشد در حیات یک ملت است.
بزرگی یک ملت در ثروتمند بودن یا قدرتمند شدن نیست؛ اینها فقط بخش کوچکی از آثار آن است. بزرگی یک ملت در عظمت جان اوست. بزرگی به آن است که بتوانیم امور ظاهرا ناسازگار را با هم داشته باشیم. خانه کوچک مکانی است فقط برای «من»، اما در خانه بزرگ برای دیگران هم جا وجود دارد. کارفرمایی که جانش کوچک بود فکر می‌کرد جز با تجاوز به حقوق کارگران نمی‌تواند مالی بیندوزد، حال آن که کارآفرین بزرگ تنها راه سود بردن را سود رساندن می‌بیند. همین‌گونه است تفاوت کارگر کوچک و کارگر بزرگ. به هزار دلیل تنها راه بهره‌مند شدن این است که همه با هم بهره‌مند شوند، اما کسانی که کوچکند ظرفی ندارند که در آن دیگری هم بگنجد. همچنین است تفاوت دینداری که بزرگ است و دینداری که کوچک است. دیندار بزرگ امام صادق (ع) است که در خانه خدا می‌نشیند و با منکر خدا حکیمانه گفتگو می‌کند. حقیقت خانه خدا همان قلب اوست که برای همگان جا دارد و برای همه حق قائل است؛ حق زیستن، حق شنیدن، حق برگزیدن، حق اشتباه کردن، حق بزرگ بودن. آری بزرگ بودن، و الا بزرگ به کوچک چه کار دارد؟ غیردیندار را در جایگاهی می‌بیند که می‌تواند به زیبایی‌های دین رو کند، اگر نتوانسته‌ است حقیقتی را بیابد احتمال درک آن را از سوی دیگری نادیده نگیرد، یا می‌تواند کوچک باشد و هر چیزی را که نچشیده است انکار کند؛ هر چیزی را که درک نمی‌کند ترک کند و بی‌آن‌که بنشیند و برای فهمیدن گوش بدهد، عقاید دیگران را بی‌اساس بخواند.
ملت ما اینک دارد نشانه‌های بزرگی خود را به نمایش می‌گذارد؛ آن تحول شگرفی که جامعه ما در تکاپوی تجربه آن است این است. البته چیزی که اهمیت دارد خود این بزرگی است و نه نشانه‌های آن. نشانه‌هایش را باز می‌گوییم تا خود آن را باور کنیم که چونان بهار از راه می‌رسد و حیات ما را دیگرگون می‌کند؛ تا به مبارکی آن ایمان بیاوریم و از تغییراتی که ایجاد می‌کند نترسیم. این همان رشدی است که انقلاب ما به امید آن بنا نهاده شد. چندی گذشت و از آن غافل شدیم، ولی پروردگارمان غافل نشد. بذری را که سی سال پیش از این با هزار امید در خاک خود کاشته بودیم پرورش داد تا اینک که جوانه‌هایش را پیش‌رویمان قرار داده است.
نشانه‌های بزرگی یک ملت شبیه به صفاتی است که از یک انسان رشید انتظار می‌رود. کسی که آرمان ندارد هیچ نمی ارزد، اما کیست که بتواند در عین آرمان‌گرایی ارتباط خود را با واقعیت‌ها از دست ندهد؟ یک انسان رشید؛ و یک ملت بزرگ. اگر مردم علیرغم تمامی صحنه‌های تلخی که در این چند ماهه دیده‌اند همچنان اجرای بدون تنازل قانون اساسی را شعار محوری خود می‌دانند به آن خاطر نیست که اگر چیز دیگری بخواهند به آنها داده نمی‌شود. تنها و تنها حکمت و واقع‌بینی مردم بود که اجازه نداد رفتار زشت حاکمان به واکنش‌های عصبی و لجام‌گسیخته بیانجامد.
به عنوان مثالی دیگر صفت شجاعت را در نظر آورید. شهامتی که یک انسان رشید (مثلا یک پدر در دفاع از فرزندش) نشان می‌دهد همراه با هیاهو نیست، مانع از دوراندیشی و مستلزم قبول هزینه‌های بی‌دلیل نیست، اما هول‌انگیزتر و اثرگذارتر از زور بازوی دیگران است. آیا مشابه این کیفیت‌ را در شجاعتی که مردم ما به نمایش می‌گذارند مشاهده نمی‌کنید؟
به عنوان مثالی دیگر انعطاف یک انسان رشید به معنای وادادگی نیست، بلکه بدان معناست که او برای رسیدن به مقصود خود پر از راه‌حل‌های گره‌گشاست. در طول شش ماه گذشته هر روز روزنه‌هایی که مردم می‌گشودند بسته می‌شد و آنان هربار بدون آن که به رودررویی کشیده شوند یا آرمانشان را کنار بگذارند راه‌‌‌‌حل‌های جدید خلق می‌کردند.
به عنوان مثالی دیگر به صبر و متانتی که در حرکت مردم وجود دارد نگاه کنید؛ خواسته‌هایشان را چنان با حوصله‌ای زندگی می‌کنند که گویی می‌توانند صد سال آنها را زندگی کنند؛ حوصله‌ای که مخالفانشان را خسته کرده است، حوصله‌ای که از رشد حکایت می‌کند.
و به عنوان مثالی دیگر انسان رشید کسی است که اعتماد به نفس دارد؛ یعنی نسبت به ارزش‌های وجودی خود آگاه است. برای زمانی طولانی ما این‌گونه نبودیم. سرهای ما فروافتاده بود. دو قرن وابستگی خودباوری را از ملت ما گرفته بود، تا این که انقلاب ترمیم این باروی فروریخته را آغاز کرد. ولی آیا بلافاصله به این هدف رسیدیم و عمق روح خود را از آن لطمه‌های تاریخی پاک کردیم؟ پس چرا وقتی هنرمندانمان در جهان مورد تحسین قرار می‌گرفتند متعجب می‌شدیم؟ انگاری احتمال هم نمی‌دادیم که از ایرانی هنری سر بزند، یا اگر بدبین بودیم بی‌باور به آن که ممکن است کمترین نکته قابل‌ستایشی در ما وجود داشته باشد به دنبال ردپای توطئه می‌گشتیم. آیا اگر یک انسان رشید هم مورد تحسین قرار گیرد این‌گونه واکنش‌ نشان می‌دهد؟ یا او از فضائل خویش آگاه است، به قدری که تمجید‌ها نه جانش را ذوق‌زده می‌کند و نه مسیرش را تغییر می‌دهد. در چند ماه گذشته ملت‌ها ایرانیان را بسیار ستودند، اما واکنش مردم ما را در مقابل این تحسین‌ها با گذشته مقایسه کنید تا ایمان بیاورید که جان جامعه ما دارد نشانه‌های عظمت را تجربه می‌کند.
در سند چشم‌انداز بیست ‌ساله آمده است که ایران باید در سال ۱۴۰۴ قدرت اول منطقه باشد. آیا قرار است در آن سال ما به منطقه و جهان راست بگوییم که قدرت بزرگی هستیم یا دروغ بگوییم؟ ‌آیا قرار است در حالی که هنوز بزرگ نشده‌ایم لباس‌های بزرگ بپوشیم تا عظیم به نظر برسیم؟ آیا قرار است در سطح کشورهای منطقه طرح‌های عمرانی نیمه‌کاره افتتاح کنیم، یا سفرهای شکست‌خورده‌مان را با امدادهای رسانه‌ای پیروزی بنامیم، یا خود را کانون دائمی جنجال‌ها قرار دهیم، یا با تحقیر دیگران و توهین به آنان ادعای عظمت کنیم؟ یا قرار است واقعا قدرتمند باشیم؟ این سوال را از آنجا می‌پرسم که یک کشور تنها زمانی بزرگ است که ملتی بزرگ داشته باشد.
دعایمان مستجاب شد و ملت با تکیه بر زانوان خود به بلوغ و رشدی که شایسته او بود رسید، منتهی مشکل آن است که یک ملت بزرگ نمی‌نشیند تا در روز روشن رایش را ببرند و هیچ نگوید. یک ملت بزرگ انتخابات درجه دو انتصابی را تحمل نمی‌کند. وقتی که یک ملت بزرگ می‌شود دیگر خدمتگزارانش اجازه ندارند به او بگویند چه باید بخورد و کجا باید برود و چه کسی را برگزیند و به چه چیز و چه کس اعتماد کند. یک ملت بزرگ از شورای نگهبان انتظار دارد آنها را قانع کند که تقلبی در انتخابات روی نداده است، نه آن که تنها یک ادعا پیش رویشان بگذارد و ادعای خود را باطل کننده انبوهی از مشاهدات و مستندات بداند.
از ما می‌خواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنیم، گویی مسئله مردم انتخابات است. چگونه توضیح دهیم که چنین نیست؟ مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله‌ آنها این است که به یک ملت بزرگ، بزرگی فروخته می‌‌شود. آن چیزی که مردم را عصبانی می‌کند و به واکنش وا می‌دارد آن است که به صریح‌ترین لهجه بزرگی آنان انکار می‌شود.
مگر نمی‌خواهید که ما نباشیم و شما باشید؟ راهش توجه به این واقعیت است؛ مردم با زید و عمرو عهد اخوت ندارند و آن کسی را بیشتر می‌پسندند که حق بزرگی آنان را کامل‌تر ادا کند. این مسئله‌ای است که توجه به آن نه فقط گره انتخابات، که هزار گره دیگر را نیز می‌گشاید. و اگر بنا باشد حل نشود آرزو کنید که دامنه‌های مشکل در یک انتخابات، محدود بماند.
برادران ما! اگر از هزینه‌های سنگین و عملیات عظیم خود نتیجه نمی‌گیرید شاید صحنه درگیری را اشتباه گرفته‌اید؛ در خیابان با سایه‌ها می‌جنگید حال آن که در میدان وجدان‌های مردم خاکریزهایتان پی در پی در حال سقوط است. ۱۶ آذر دانشگاه را تحمل نمی‌کنید. ۱۷ آذر چه می‌کنید؟ ۱۸ آذر چه می‌کنید؟ چشمانی را که در صحن دانشگاه به رزمایش‌های بی‌فایده افتاده و آنها را نشانه ترس یافته چگونه تسخیر می‌کنید؟ اصلا همه دانشجویان را ساکت کردید؛ با واقعیت جامعه چه خواهید کرد؟
اینها سخنانی است که ما از روی خیرخواهی می‌گوییم و شنیده نمی‌شود. اگر می‌شنیدند راه پیروزی خیلی نزدیک می‌شد؛ آن پیروزی را می‌گویم که عبارت از غلبه یک حزب نیست، بلکه فراگیر شدن بلوغ یک ملت است؛ آن پیروزی که انسان‌ها را همچون جوانه‌های یک مزرعه یکی یکی و گروه گروه بزرگ می‌کند و بی آن که لازم باشد هویت خود را از دست بدهند سبز می‌کند، تا جایی که خود زندانبان از کارهایی که می‌کند خجالت بکشد.
اخیرا شنیدم بسیج دانشجویی یکی از دانشگاه‌ها در مراسم خود برای مخالفان هم فرصت سخن گفتن قرار داده است؛ این یک شروع خوب است. یا شنیدم که در عید غدیر مخالفان مردم به یکدیگر شال سبز هدیه می‌دهند. از دیدگاهی که این همراه شما می‌نگرد این بزرگترین عیدی است. زیرا این ما نبودیم که سبز را انتخاب کردیم، بلکه سبز بود که ما را برگزید. آیا ممکن است که این رنگ، برادران ما را نیز برگزیند؟ آری ممکن است، راه سبز شدن بر هیچ کس بسته نیست.
میر حسین موسوی
۱۳۸۸/۰۹/۱۵

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

بیانیه شماره ۱۴ میرحسین موسوی در آستانه سیزدهم آبان و بیانیه شماره ۱۵ به مناسبت سی‌امین سالگرد تاسیس بسیج مستضعفان



به نظرم این بیانیه های 14 و 15 مهندس موسوی مبدا تاریخی جدید در ایران خواهد شد .

و من یوتی الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا



بسم الله الرحمن الرحیم

در تاریخ معاصر ما سیزدهم آبان یادآور سه حادثه است. در نخستین از این رویدادها امام خمینی از ایران تبعید شد و نهضت در فترتی سیزده ساله فرورفت. رژیم شاه پس از به دست آوردن چنین نتیجه‌ای باید خود را شماتت کرده باشد که چرا این راه حل ساده را پیش از آن به کار نبست. یک قیام بود و یک امام که وقتی از صحنه دور شد دیگر چیزی از شور تحول‌خواهی باقی نماند. آیا به راستی امام خمینی در حرکتی که آغاز کرد تنها بود؟ هرگز چنین نبود، زیرا هرگز چنین نیست که یک فرد بتواند به تنهایی در صحنه جامعه تحولات نمایان ایجاد کند. پیروان او بسیار بودند، اما آنان شبیه به یارانی نبودند که سال‌ها بعد پیرامونش را گرفتند، آن زمانی که گفت «رهبر ما آن طفل سیزده ساله است …»

دومین سیزدهم آبان روز رهبران سیزده ساله است؛ دانش‌آموزانی که برای تظاهرات در محوطه دانشگاه تهران گرد آمده بودند و مورد یکی از سبعانه‌ترین کشتارها قرار گرفتند. تجربه رژیم از حوادث دهه چهل بود که موجب چنین حرکات خونینی شد. تصور بر آن بود که اگر با همان قاطعیت گذشته عمل کنند از نو به همان نتایج خیره‌کننده دست می‌یابند، حال آن که زمینه اجتماعی کاملا تغییر کرده بود؛ زمین تغییر کرده بود و زمان تغییر کرده بود و مهمتر از آن جان انسان‌ها تغییر کرده بود. دیگر حکومت شاهنشاهی با یک امام تنها روبرو نبود. این بار کسانی گرد او جمع شده بودند که شاید به اندازه پدرانشان او را نمی‌شناختند یا سخنانش را نشنیده بودند، اما به اندازه امام خود شور در سینه داشتند؛ آنها همچون پدرانشان برای به راه ‌افتادن لازم نبود که پی‌درپی شماتت شوند.

درباره سومین سیزده آبان بسیار گفته شده است، تا جایی که بعید است کمترین اطلاعی از آن ماجرا ناگفته مانده باشد؛ از جمله آن که در این رویداد امام از دانشجویان مسلمان پیروی کرد. ظاهرا این دانشجویان بودند که خود را پیرو خط امام می‌خواندند، اما در واقع این امام بود که حرکت آنان را دنبال نمود. قطعا هیچ‌یک از رهبران و فرماندهان انقلاب در شکل دادن به آنچه در این روز اتفاق افتاد نقشی نداشت. حتی خود دانشجویان تصور می‌کردند بعد از چند روز حادثه تمام می‌شود و به خانه‌هایشان باز می‌گردند. ولی امام این رویداد را پیگیری کرد و آن را انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول نامید. تنها امامی که درد یک سکوت سیزده ساله را چشیده باشد می‌داند که جامعه‌ای شکل‌یافته از چوب‌های فرمانبر و خشک از خود جوششی ندارد و حیات پاکیزه‌ای ندارد. او مردم را رهبر می‌پسندید، زیرا می‌دانست که گذر از یک گردنه تاریخ برای سعادت هیچ ملتی کافی نیست. آنان باید از چنان خودانگیختگی و بصیرتی برخوردار شوند که در هر عصری و نسلی بتوانند راه را از بیراهه بشناسند و بپیمایند. مردم ما امروز رهبرانند و این همان آرزوی بزرگی است که امام برای آنان داشت. او ما را دعوت ‌کرد به سوی آن چیزی که ما را زنده می‌کرد.

آنک سیزدهم آبان، این سبزترین روز سال دوباره از راه می‌رسد. آیا امروز قابل‌تصور است که حرکت مردم بر اثر بازداشته شدن همراهی از همراهی خاموش شود؟ اگر اینگونه باشد دستاوردهای چهل و پنج سال تاریخ معاصر خود را از دست داده‌ایم، و اگر چنین نباشد این نشانه‌ای از ریشه‌های انقلابی ماست. ما به اتکای این ریشه‌هاست که سبز شده‌ایم، ریشه‌هایی که اگر از آنها دور شویم به همان چیزی تنزل خواهیم کرد که مخالفان مردم آرزو می‌کنند. به این خاطر است که جا دارد با هر تلاش افراطی در این جهت برخوردی احتیاط‌آمیز داشته باشیم.

حرکت ما از واگذار کردن اسلام به جبهه خرافه‌پرستان و سپردن انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان، از ناچیز شمردن میراث و میوه مبارزات یک‌صدساله مردم ایران و جایگزین کردن آن با تصوراتی گنگ، و از جدایی و بیگانگی نسبت به ریشه‌های تاریخی‌اش نفع نمی‌برد، و اگر برخی دولت‌های بیگانه بر ترویج چنین تمایلاتی اصرار دارند شاید در این کار سودی ملاحظه می‌کنند. آنها اگر لازم باشد با وجدانی آرام بر سر جنبش امروز ایرانیان پشت میز معامله می‌نشینند و به همان مقدار آزادی و توسعه سیاسی که در کشورهای همسایه‌ وجود دارد برای ملت ما قناعت می‌کنند و در این قناعت قابل سرزنش نیستند. این ما هستیم که اگر مصالح خود را به درستی تشخیص ندهیم باید ملامت ‌‌شویم.

این روزها هر نگاهی که به نگاهی می‌افتد از پیروزی می‌پرسد. کی به آن می‌رسیم؟ چه چیز ما را به آن می‌رساند؟ کدام قدم و اقدام آن را به پیش می‌اندازد؟ و چه چیز آن را کمال می‌بخشد؟ تمامی وجود ما دعا و سوال است و وعده خداوند که فرمود هر آنچه مسئلت کنیم مقداری از آن را اجابت خواهد کرد. و آتاکم من کل ما سالتموه. (و از هرآنچه از او خواستید به شما داد). همین که خواسته‌ای در جامعه متولد می‌شود دیگر هیچ کس قادر نیست از برآورده شدن آن ممانعت کند و دولت‌ها تنها می‌توانند بر مقادیری چون زمان و میزان و شکل تحقق آن تاثیر بگذارند.

آیا ما هم می‌توانیم بر این مقادیر اثر داشته باشیم؟ آری. المعروف بقدر المعرفه؛ انسان‌ها به قدری که بصیرت و آگاهی از خود به نمایش می‌گذارند در خور نیکویی‌ها قرار می‌گیرند. کما این که در این چند ماه مردم ما بیش از آن که از رنج‌های خود گنج به دست آورده باشند از برکات خردمندی خود بهره‌مند شده‌اند.

راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان می‌دهد که ما تا انتها بر سر خواسته‌های خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز می‌گشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز می‌کند. اگر برای قبول این حقیقت به مثال نیاز دارید به سیاست خارجی دولتمردان بنگرید. همان وقتی که آنان مناسبات بین‌المللی کشور را به اغراض تبلیغاتی آلوده کردند و از خردورزی و متانت کناره گرفتند می‌شد حدس زد که به زودی مصالح بلندمدت مردم را به هیچ معامله خواهندکرد. شانزده سال پیش از این تهیه سوخت برای تاسیسات هسته‌ای تهران امری بود که نه مسئولان و نه رسانه‌ها انجام آن را یک خبر مهم تلقی نمی‌کردند. امروز قسمت اعظم محصول فعالیت‌های هسته‌ای کشور ،که این همه جاروجنجال به خود دیده و چندین تحریم برای ملت به همراه آورده است، گویا باید برای تامین همین نیاز ساده تحویل کشورهای دیگر شود، شاید بعدها لطف کنند و اندکی سوخت در اختیار ما بگذارند. آیا این یک پیروزی است؟ یا یک تقلب آشکار، که چنین تسلیمی فتح‌المبین نامیده شود؟

دولتمردان نه مشکلات جهان را حل کردند و نه بر حقوق تردیدناپذیر ملت خود تاکید نمودند، که با گشاده‌دستی از این حقوق عقب نشستند. آنها نشان دادند که حتی در تسلیم شدن و کرنش کردن افراط‌گرند. حتی اگر با تلاش دلسوزان از واگذاری دستاوردهای کشور در زمینه انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای جلوگیری شود از عواقب افراط و تفریط‌های دولتمردان ایمن نشده‌ایم، زیرا رفتارهای آنان زمینه را برای اجماع بین المللی جهت اعمال تحریم‌ها و فشارهای بیشتر به ملت ما فراهم کرده است.

چیزی که ما می‌توانیم از این ماجرا بیاموزیم آن است که خود دچار افراط نشویم. دیر یا زود – بلکه به امید خدا بسیار زود – مخالفان مردم صحنه را ترک می‌کنند. آیا آن روز باید کشوری تخریب شده برای ملت باقی بماند؟ آن چیزی که امروز باید نگران آن باشیم مصالح کشور است، زیرا کشور جز صاحبان اصلی‌اش کسی را ندارد که در این باره ابراز نگرانی کند. ساختن فردا را باید از امروز آغاز کنیم. باید برای فردا چنان مهیا باشیم که اگر همین فردا از راه رسید یکه نخوریم. باید هریک از ما مردم نه فقط نقش پیشوایی که مسئولیت آن را نیز بر عهده خود احساس کنیم.

تاکید بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی یک راهبرد کلیدی برای ساختن فرداست. با چنین راهبردی ما در تاریکی قدم نمی‌گذاریم و میراث‌های به جا مانده از مبارزات نسل‌های پیشین را به هیچ تقلیل نمی‌دهیم. و هر آنچه از آرمان‌ها و خواسته‌هایمان که جا بماند با زندگی‌های خود آن را به دست می‌آوریم، زیرا ساختار ظاهری هرگز تمام آن چیزی، بلکه قسمت اصلی آن چیزی نیست که در جامعه واقعیت دارد. بخش اصلی این واقعیت زندگی‌های ماست. دستگاه ظاهری می‌تواند فرزندان انقلاب را همچون تبهکاران دستگیر کند و لباس‌های تحقیرآمیز بر قامتشان بپوشاند و مردم می‌توانند با نگاهشان از آنان قهرمان بسازند و به آنان افتخار کنند. در این رودررویی کدامیک برنده‌اند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند آنان را در دادگاه‌های نمایشی محکوم کند و نگاه مردم می‌تواند آنان را در پیشگاه وجدان خویش حاکم بداند. به راستی کدامیک از این دو در واقعیت جامعه حکومت می‌کنند؟ دستگاه ظاهری با برخوردهای توهین‌آمیز خود خانواده‌های آنان را سرافکنده و خوارشده می‌خواهد و نگاه‌های مردم آنان را در عین تلخ‌کامی‌هایی که می‌چشند سربلند می‌بیند. کدامیک از این دو نگاه بر احساس این خانواده‌ها چیره است؟ دقت کنید که تنها در نگاه مردم این همه قدرت وجود دارد و تا اینجای کار هنوز حرفی از دیگر توانایی‌های آنان نگفته‌ایم. دستگاه ظاهری می‌تواند برای این خانواده‌ها تنهایی و عسرت تدارک ببیند و مردم می‌توانند آنان را در آغوش بگیرد؟ به راستی کدامیک از این دو بر کار خود غالبند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند دانشجویان غریب را به جرم ابراز عقیده از خوابگاه محروم کند و معیشت آنان را در تنگنا قرار دهد و شبکه‌های اجتماعی می‌توانند با حمایت‌‌های خود از آنان پشتیبانی کنند. تاثیر اقدام کدامیک از آنها بیشتر است؟ به راستی کدامیک از آنها قدرتمندتر است؟ بلکه اساسا تقابلی میان این دو وجود ندارد؛ یکی هست و دیگری نیست، زیرا این زندگی‌های ماست که به هر امری در نظم ظاهری جامعه معنا می‌بخشد. ما در چند ماه گذشته نه با شکستن این نظم، که با تغییر معنا دادن به آن از راه زندگی‌هایمان صحنه جامعه را تغییر دادیم. ما چه نیازی به شکستن این نظم داریم در حالی که در هر شرایطی این ما هستیم که با زندگی‌های خود به آن جهت می‌دهیم.

بعد از این نیز راه ما این است. در شرایطی که اصول متعدد قانون اساسی بتوانند بی‌محابا معطل بمانند حقیقت آن است که فرقی میان قانون خوب و بد وجود ندارد. ساختار سیاسی کشور اگر بهترین نظم ممکن باشد به چه کار می‌آید اگر زندگی‌های ما به آن اعتبار نبخشد، یعنی معنی برایش تدارک نبیند، آن را تنفیذ نکند و اجرای بدون تنازل آن را مطالبه ننماید؟ به همین ترتیب اگر این ساختار واجد اشتباهات و عقب افتادگی‌های واضح بود ما تنها در صورتی می‌توانستیم آن را اصلاح کنیم که نخست معنای آن را اصلاح می‌کردیم و این کار را با زندگی‌های خود انجام می‌دادیم.

البته بسیارند ملت‌هایی که این توانایی خود را به جا نمی‌آورند و ترجیح می‌دهند قدرت را به قدرتمندان وابگذارند. آنها در جامعه خود پیشوا نیستند، ولی مردم ما هستند.

سیزدهم آبان میعادی است تا از نو به یاد آوریم که در میان ما مردم رهبرانند. این روز عزیز را به ملت ایران تبریک می‌گویم و برای گروهی از آفرینندگان این مناسبت که اینک در بندند و دیگر اسیران نهضت سبز از خداوند آزادی، شکیبایی و پاداشی متناسب با نیت‌های بلندشان آرزو می‌کنم.

میر حسین موسوی

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجم آذرماه سالروز تاسیس بسیج مستضعفان از سوی امام خمینی و فرصتی است تا این نهاد موثر در تاریخ انقلاب اسلامی در معرض نگاهی دوباره قرار گیرد. بسیج چه بود و چه هست و چه باید باشد؟ بسیج را چه چیز ساخت و چه چیز نامدار کرد و قهرمان تمامی سلیقه‌ها و گرایش‌ها در دوره‌ای از تاریخ معاصر این سرزمین قرار داد؟ آن سابقه درخشان و دستاورد بزرگ که بسیج نامیده شد با بودجه‌های کلان و سلاح‌های گران به دست نیآمد. سازماندهی برتر نبود که از بسیج اسطوره ساخت و قدرت نظامی نبود که توانایی‌های بسیج را شکل داد، بلکه نیت‌هایی پاک و عمیق این بنای بلند را برافراشت و اسوه‌هایی را پرورش داد که هنوز هرگاه از آنان نام برده می‌شود گویندگان و شنوندگان، یاران پیامبر (ص) را به یاد می‌آورند.

علاوه بر این، بسیج در تاریخ انقلاب نماد و نهاد شجاعت و ایستادگی ملت ماست. سی سال پیش از این امام بسیج مستضعفان را در مقابله با احتمال حمله نظامی ابرقدرت ها به وجود آورد و این موثرترین اقدام ممکن برای پیشگیری از آن خطر بود. در این سه دهه هیچ سلاحی وجود نداشت که قدرت‌های بزرگ و کوچک مخرب‌تر از آن را در اختیار نداشته باشند و تنها چیزی که آنان را از گزند رساندن به این خاک منصرف و یا پشیمان می‌کرد ملاحظه شجاعت مردمی بود که از قدرت قدرتمندان نمی‌ترسیدند و در دفاع از آرمان‌ها و حقوق خود کوتاهی نمی‌ورزیدند. بسیج قابی بود که این چهره از ملت ما را به نمایش می‌گذاشت.

و بسیج جلوه‌گاهی بود برای ظهور یکپارچگی اقشار و سلیقه‌های گوناگون مردم ما. زمانی که پدر دلسوز ما این نهال را غرس می‌کرد گفت: «کشوری که بیست میلیون جوان دارد، باید بیست میلیون بسیجی داشته باشد». چنین هدفی چگونه می‌توانست تحقق بیابد اگر بسیج به یک سلیقه یا نحله یا فرقه یا قشر تعلق پیدا می‌کرد؟ بلکه مقصود او از ارتش بیست میلیونی ایجاد ‌آن ظرفی و رنگی بود که بتواند تمام، یا لااقل اکثریت عظیمی از رنگ‌های جامعه را در خود جمع کند؛ شبیه‌ترین چیز به پرچم‌های سالار شهیدان (ع) که هر ساله در کشور ما بلند می‌شود و همه اقشار مردم ما، حتی برخی از اقلیت های دینی را گرد خویش می‌آورد.

اگر بسیج به یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخی ملت ما تبدیل شد به خاطر توجه به چنین رمزهایی بود، والا از صرف یک نام چنین هنرهایی ساخته نیست؛ هنر تبدیل انسان‌هایی عادی به لشکر مخلص خدا، هنر پایدار ماندن و پیروز شدن با دستانی خالی و هنر محور و مایه وحدت و سربلندی یک ملت تاریخی و بزرگ قرار گرفتن.

اینک نیز داستان همین است. نوعی از نام‌ها و نشانه‌ها، نوعی از کلمات و ظواهر، نوعی از لحن‌ها و لهجه‌ها، نوعی از جملات و طلسم‌ها…. نیستند که مدرسه‌های عشق و انسان‌های بزرگ می‌سازند. تمامی بسیجیان نامدار و گمنامی که ایمان و ایران به آنان افتخار می‌کند به صرف ادای چند حرف در میادین سابقین قهرمان نشدند. آنان در بوته قرار گرفتند. و در این جهان کیست که در بوته‌های فتنه آزموده نشود؟

احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون.

آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می‌شوند و در فتنه‌ها آزموده نخواهند شد؟

و لقد فتنا الذین من قبلهم و لیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین

به تحقیق کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم و خداوند خواهد دانست کسانی را که راست گفتند و خواهد دانست آنانی را که دروغ‌گویانند.

اینک نوبت به وارثان باقری‌ها و باکری‌ها رسیده است. نسل جدیدی که بسیجی نامیده می‌شود امروز در بوته تاریک‌ترین شبهه‌ها و فتنه‌ها قرار دارد. آیا این نسل جدید نیز شبیه به کسانی هستند که جنگ جمل را در رکاب امیرمومنان (ع) مبارزه کردند؟ یا این قیاس‌ها واهی است و کسانی که این‌گونه قیاس می‌کنند بسیج را ماشینی سرکوبگر می‌‌خواهند برای زدن و گرفتن و آزار و حتی قتل انسان‌هایی که تنها جرمشان دعوت به دادگری است؟ چه کسانی جواب این سوال را می‌دانند؟ هویت آن سازمانی که اینک بسیج مستضعفان نامیده می‌شود به راستی چیست؟ دستگاهی بی‌نیت که بفرموده چشمانش را می‌بندد و دست ‌و پای خواهران و برادرانش را می‌شکند، یا نهادی مجهز به عمیق‌ترین بصیرت‌ها که می‌تواند در ظلمانی‌‌ترین شب‌های فتنه راه‌ را از بیراهه‌ تشخیص دهد؟ شب فتنه روز کسانی است که در پاسخ به این پرسش‌ها مردد مانده‌اند.

اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن. پاسخ پیامبر (ص) را به تمامی این تردیدها بشنوید که وقتی فتنه همچون پاره‌های شب تاریک شما را فرا گرفت باید به قرآن رو کنید. قرآن شفیعی است که اگر به سود کسی شفاعت ‌کند از او پذیرفته خواهد شد و چون به رغم کسی شهادت ‌دهد تصدیق می‌شود؛ کتابی که هرکس آن را پیشوا و پیشارو بگذارد به بهشت می‌رود و کسانی را که به آن پشت کنند به سوی دوزخ می‌راند؛ کتابی که به سوی بهترین راه‌ هدایت می‌کند؛ کتابی که به روشنی و صراحت ما را فرمان می‌دهد تا با راستگویان باشیم.

یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین

ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید.

ولی اگر معلوم بود کدام گروه راستگو هستند که شب فتنه به پایان می‌رسید. در عین حال این قدر معلوم است که راستگویان دروغ نمی‌گویند. کسانی که در مبارزه سیاسی اصلی‌ترین شیوه‌شان دروغ گفتن است حتما راستگو نیستند؛ تقوا در همدستی‌ با آنان و ایمان سازگار با پیروی‌شان نیست. آیا در این چند ماهه هیچ دروغی نشنیده‌اید؟ ای جماعت مومنان! تقوا کنید و با راستگویان باشید.

بسیج چه بود و چه خواهد بود و چه باید باشد؟

بسیجی که امام می‌‌خواست در مقابل ملت قرار نمی‌گرفت، بلکه در کنار مردم و پشت‌سر آنان بود؛ بسیجی که فراتر از جناح‌ها عمل کند و بازوان بلندش همه اقشار را در بر بگیرد؛ بسیجی که از دوستی مردم لذت ببرد؛ بسیجی که به دنبال رفاقت و محبت و یگانگی مردم باشد؛ بسیجی که بدون توجه به اختلافات سلیقه‌ای خود با دیگران حافظ ارض و ناموس‌شان باشد، که آنان یا برادر او در دینند و یا نظیر او در آفرینش؛ بسیجی که حرمت حریم‌های خصوصی مردم راحفظ کند. امام بسیج را به عنوان ابزاری برای قدرت حاکمان نمی‌خواست، بلکه نهادی برای قدرت مردم می‌دید تا حاکمیت آنان بر سرنوشتشان تضمین نماید. قرار بود رفتار و اندیشه بسیجی در مردم اثر کند، نه آن که قدرت بسیج بر سر مردم فرود آید. قرار نبود بسیج جیره‌خوار دولت شود و به ازای دستگیر کردن مردم در اجتماعات پاداش سرانه بگیرد. افسوس بر بسیج اگر تا حد یک حزب سیاسی تنزل کند؛ این آن چیزی نیست که امام ما برای بسیجیان می‌خواست. قرار نبود بسیج به دستگاهی تبدیل شود که اختیار انتخاب و آزادی رای را از مردم بستاند.

برادران بسیجی من! کدام عیب و کاستی در آرزوهای امام برای بسیج وجود داشت که از آنها کناره گرفته ‌شود؟ و چرا باید چهره‌ای که با زحمات گذشتگان شما پدید آمد به کدورت‌ها آلوده گردد؟ شما خود با مردمید و از مردمید. مفاهیمی که فطرت مردم آنها را می‌پسندد چرا باید در نزد برخی از دوستان بسیجی ما نفرت ایجاد کند؟ کدام زشتی در نام‌هایی چون آزادی وجود دارد که وقتی بر زبان می‌آید قلب بعضی از آنان را مشمئز می‌کند، گویی که نام بزرگترین گناهان باشد؟ حال آن که هنوز بزرگترین میعادگاه‌ها در اکثر شهرهای ما به نام آزادی خوانده می‌شوند. مگر نمی‌گوییم عنوان‌هایی چون حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیت‌ها، و امثالشان محمل‌هایی است تا قدرت‌ها ریاکارانه خویشتن را به آنها الصاق کنند و سیمایشان را زیبا جلوه دهند؟ چرا آنهایی که قاعدتا باید صاحبان اصلی و اصیل چنین آرمان‌هایی باشند از آنها فاصله می‌گیرند؟ مگر می‌خواهند مکتب‌شان کریه جلوه کند؟ چرا این مفاهیم را لعن می‌کنیم و ملاک بی‌دینی قرار می‌دهیم؟ دینی که چونان یک بوته گل دلخواه برای بشر ارمغان آورده شد، از بس که آموزه‌هایش ملایم و موافق با فطرت بود. مبادا آن را تبدیل به یک بوته خار کنیم تا هرکس با هر گوشه از آن تماس می‌گیرد زخمی شود؛ زخم‌هایی از نوع آنچه جوانان ما در خیابان‌ها می‌بینند.

بسیج نیز سی سال پیش از این همچون یک بوته گل و یک پارچه نور متولد شد. آیا اگر کسی رجعت به آن عهد نورانی و نخستین را بخواهد به انقلاب پشت کرده است و دست به براندازی نظام زده است؟ آیا اگر کسی بازگشت به نسخه اصیل انقلاب اسلامی را طلب کند، آیا اگر کسی خواستار آن اسلام ناب محمدی که امام منادی و معرف آن بود باشد و از خرافه‌پرستی‌ها و قشری‌گری‌هایی که با نام دین به مردم فروخته می‌شود بیزاری بجوید، آیا اگر کسی اجرای بدون‌تنازل قانون اساسی را دنبال کند، آیا اگر کسی از وفاداری به عهدهای ایمانی و انسانی بپرسد جز به دادگری فراخوانده است؟ آیا چنین کسانی باید در خیابان‌ها کتک بخورند، در زندان‌ها شکنجه ببینند و به حبس‌های طولانی‌مدت محکوم شوند؟ آیا اسلام و قرآن اجازه می‌دهد مردمی که با مسالمت حاکمانشان را به عدالت امر می‌کنند کشته شوند؟

و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم

و مردمی را که به دادگری امر می‌کنند به قتل می‌رسانند، پس آنان را به عذابی دردناک بشارت ده.

بسیج چه بود و چه خواهد بود اگر به مسیری که پیش‌رویش گذاشته شده است ادامه دهد؟ آن نیرویی که یک زمان نماینده شجاعت ملت ما بود آیا اینک به کار گرفته شود تا ایرانیان را بترساند؟ کاملا پیداست که آخرین و تازه‌ترین راهبرد اقلیت اقتدارطلب ایجاد هراس در مردم است. آیا لباس‌های مخوف می‌پوشند و ‌در خیابان‌های شهر آرایش‌های نظامی به خود می‌گیرند تا هم‌وطنانشان را مرعوب کنند؟ یا مردم را می‌ترسانند چون خود می‌ترسند؟ یا فرزندان انقلاب را به هفت سال و ده سال و پانزده سال زندان محکوم می‌کنند تا به خود تسلی داده باشند؟ و فکر نمی‌کنند که با این رفتارهای کوته‌بینانه چگونه امنیت ملی کشور را در معرض خطر قرار می‌دهند.

کافی است مردم بترسند تا پای قدرت‌ها به مرزهای این بوم باز شود. کافی است سمعه شجاعت این ملت خدشه‌دار گردد و بیگانه در دلاوری و استواری آنان تردید کند تا خواب های سی ساله تعبیر شود. به دو کشور همسایه ما که اینک در اشغال خارجی قرار دارد نگاه کنید. در هر دو آنها نخست مردم ترسانده شدند و ترسیدند. ظاهرا قدرت‌ها با شعار آزادی‌بخشی به این دو کشور قدم گذاشتند، در عین‌حال که وقتی ابوغریب‌ها را به راه می‌انداختند طمع خویش را در چهره‌های وحشت‌زده مردم پنهان نکردند. آنها با صراحتی که بیشتر از آن ممکن نبود به مردم این دو کشور می‌گفتند شما همان‌هایی هستید که از صدام و طالبان وحشت داشتید، پس اینک حق آن است که از سلاح‌های رعب انگیزتر ما بیشتر بترسید. حتی تروریست‌های افراطی هنوز به آن امید که بتوانند همچون خونخواران پیش از خود بر هراس مردم این کشورها حکومت کنند آنان را بیرحمانه می‌کشند. قربانیان ددمنشی‌های صدام و طالبان هنوز دارند تاوان ترس خود را می‌پردازند، کما این که ملت ما هنوز امنیت و آرامش خویش را مرهون شجاعت و استحکامی است که در طول سی سال گذشته به نمایش گذاشت.

حال کسانی در داخل کشور می‌خواهند این سرمایه را از ما بگیرند. در مقابل نمایش‌های آنان مردم یا نمی‌ترسند، که نمی‌ترسند، و این آخرین حربه هم از آنان سلب می‌شود، و یا خدای ناکرده می‌ترسند. در آن صورت آیا اسباب‌بازی‌های جنگی از تمامیت این کشور حفاظت خواهدکرد؟

بسیج در تاریخ معاصر ما نه فقط یک نام، بلکه یک عملکرد بود که هرگز از آن بی‌نیاز نمی‌شویم؛ تا جایی که اگر معدودی از متصدیان این عملکرد ماموریت‌های خود را فراموش کنند لازم است ما مردم خود آنها را بر عهده بگیریم. ضرورتی، حتی به مراتب مهم‌تر از آرمان‌های جنبش سبز ما را مجبور می‌کند که اجازه ندهیم کسی در ترسیدن ما طمع کند.

و بدانیم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. ترساندن آخرین تیر ترکش است. مخالفانتان اشتباه کردند و در مقابل مسالمت و مقاومت شما آن را به کار بردند تا اگرکارگر نشود چاره‌ دیگری نداشته باشند. چاره راستین آنها هم خود شمایید، روزی که از مخالفان خود بپرسید آیا پرچم‌های رنگارنگ شما نیز به معنای اصرار بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی است، و اگر آری گفتند آنها را بپذیرید. آن روز وقتی است که همه با هم سبز می‌شویم.

میر حسین موسوی

۱۳۸۸/۰۹/۰۴